در طول تاريخ جنايتهاي بسياري از طرف صاحبان قدرت و مفسدهجويان انجام گرفته است؛ اما به نظر ميرسد برخي اتفاقات از برخي ديگر غمانگيزتر است. حادثه رُجَيْع يكي از همان حوادث تلخي است كه در آن هفت تن از معلمان قرآن و مبلّغان دين به وسيله گروهي از خدا بيخبر به قتل رسيدند، برخي ديگر اسيرگشته در مكه به دار آويخته شدند. در مقاله حاضر ضمن آشنايي با اصل حادثه، به بررسي عوامل و آثار آن نيز پرداخته ميشود.
«رجيع»، محل شهادت اين مبلّغان، نزديك آبي مربوط به قبيله هذيل بود. و اين محل نزديك «هداة يا هدّة»(1) است و در بين مكه وطايف قرار دارد.(2)
اين ماجراي غم انگيز، دل رسول خدا صلياللهعليهوآله را سخت آزرد و تا يك ماه قاتلان را در قنوت نماز خويش لعنت ميكرد.(3)
محمدبن عمر واقدي چنين مينويسد:
چون سفيان بن خالد هذلي كشته شد. قبيله بني لحيان سراغ قبيلههاي «عضل» و «قاره» رفتند و براي آنها جوايزي تعيين كردند تا پيش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضي از ياران خود را براي تبليغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرار گذاشته بودند گروهي از ياران پيامبر را ـ كه در قتل سفيان دست داشتند.ـ بكشند و ديگران را به مكه ببرند و تسليم قريش كنند. ميگفتند: از قريش جايزه قابل توجهي خواهيم گرفت؛ زيرا هيچ چيز براي آنها ارزندهتر از اين نيست كه يكي از ياران محمد را به دست آورند و او را در برابر كشتهشدگان بدر بكشند و مثله كنند.
هفت نفر از قبيله «عضل و قاره»ـ كه از شاخههاي قبيله بزرگ خزيمهاند.ـ در حال كه ظاهراً اقرار به اسلام داشتند. حضور پيامبر آمدند و گفتند: اسلام ميان ما آشكار شده است. گروهي از اصحاب خود را نزد ما بفرست تا قرآن و احكام اسلامي را به ما بياموزد. پيامبر صلياللهعليهوآله هفت تن (4) را با آنهاروانه فرمود. اينها عبارت بودند از: مرثدبن أبي مرثد غنوي، خالد بن أبيبكير، عبداللّه بن طارق بلوي، مُعَتّب بن عبيد، خبيب بن عدي بن بلحارث بن خزرج، زيد بن دثّنه از بنيبياضه و عاصم بن ثابت بن أبي الاقلح.
گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابي مرثد فرمانده اين گروه به شمار ميآمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبي از قبيله هذيل ـ كه نزد هدة بود و رجيع ناميده ميشد.ـ رسيدند، ناگاه گروهي برايشان يورش بردند و كساني را كه لحيانيها آماده كرده بودند به ياري خواندند. ياران رسول خدا صلياللهعليهوآله شمشيرهاي خود را بيرون كشيدند و براي جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما با شما جنگ نداريم و پيمان ميبنديم و خدا را گواه ميگيريم كه شما را نميكشيم. ميخواهيم شما را به اهل مكه تسليم كنيم و جايزه بگيريم. خبيب بن عدي، زيد بن دثنه و عبداللّه بن طارق به اسارت تن دادند. خبيب ميگفت: من پيش اهالي مكه حق نعمت دارم. عاصم بن ثابت، مرثد، خالد بن ابيبُكير، و معتب بن عبيد امان و پناه دشمن را نپذيرفتند. عاصم گفت: من نذر كردهام هرگز پناه و امان مشركي را نپذيرم. او نخست تيراندازي كرد. وقتي تيرهايش تمام شد با نيزه جنگيد. چون نيزهاش شكست و فقط شمشيرش باقي ماند، گفت: پروردگارا! من در آغاز روز از دين تو حمايت كردم، تو در پايان روز پيكرم را حمايت فرماي. اين بدان جهت بود كه دشمن كشتگان مسلمان را برهنه ميكرد. وقتي دسته شمشيرش شكست، همچنان جنگيد تا كشته شد. معتب بن عبيد هم جنگ كرد و برخي از ايشان را زخمي كرد ولي آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبيب و عبداللّه بن طارق و زيد بن دثنه را با زه كمان محكم بستند و با خود به مكه بردند. چون به ناحيه «مرالظهران»(5) رسيدند، عبداللّه بن طارق گفت: اين آغاز نيرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شما نميآيم و رفتار كشته شدگان سرمشق خود قرار ميدهم. آنها با او مدارا كردند، ولي عبداللّه نپذيرفت؛ دست خود را از بند رها كرد و شمشير خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت حمله كرد؛ ولي دشمنان سنگسارش كردند و به قتل رساندند. آنها خبيب و زيد را با خود بردند تا به مكه رسيدند. خبيب را حجيربن أبي اهاب به هشتاد مثقال طلا يا پنجاه شتر خريد. و زيد بن دثنه به وسيله صفوان بن اميه به پنجاه شتر خريداري شد تا او را به جاي پدرش بكشد. چون آن دو را در ماه ذيقعده ـ كه از ماههاي حرام است.ـ گرفته بودند، زنداني كردند. حُجَير، خبيب بن عد را در خانه زني به نام ماويه ـ كه كنيز بني عبدمناف بود.ـ حبس كرد و صفوان زيد را نزد گروهي از بني جمح زنداني كرد.
... چون ماههاي حرام سپري شد، خبيب را در حال كه به زنجير بسته شده بود بيرون آوردند و به محل «تنعيم» بردند. زنان و كودكان و بردگان و بسياري از مردم مكه به تنعيم رفتند. هيچ كس نبود كه نرفته باشد. چون او و زيد بن دثنه را به تنعيم آوردند، تير چوبي بلندي را در زمين نصب كردند. وقتي خبيب را نزديك آن آوردند، گفت: آيا مرا رها ميكنيد و اجازه ميدهيد دو ركعت نماز بگزارم؟ گفتند: آري. دو ركعت نماز گزارد.
به خدا اگر من سلامت باشم و خاري محمد صلياللهعليهوآله را بيازارد، خشنود نخواهم بود.
او نمازش را زود به پايان برد و گفت: به خدا سوگند، اگر نميگفتيد از مرگ ميترسم، بيشتر نماز ميگزاردم. سپس گفت: پروردگارا! ايشان را يكي پس از ديگري از ميان بردار و هيچ يك از آنان را از نظر خشم خود دور مدار...
چون وي را سمت تير چوبي بردند، چهرهاش را سوي مدينه برگرداندند. سپس او را محكم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه بر زمين است از آنِ من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آيا دوست داري محمد به جاي تو بود و تو در خانهات نشسته بودي؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خاري وجود محمد صلياللهعليهوآله را بيازارد. پس آنها گفتند: خبيب! از اسلام برگرد. گفت: هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزي اگر برنگردي، تو را خواهيم كشت. گفت: كشته شدن من در راه خدا چيز اندكي است. آنها چهرهاش رابه سمت مدينه برگردانده بودند. خبيب گفت: اما اين كه چهرهام را از قبله برگرداندهايد، مهم نيست؛ خداوند ميفرمايد: «فأينماتولوا فثم وجه اللّه...»سپس گفت: پروردگارا! من چيزي جز چهره دشمن نميبينم، خدايا در اين جا كسي نيست كه سلامم را به رسولت ابلاغ كند، خودت سلامم را به او برسان ... آنگاه فرزندان كساني را كه در بدر كشته شده بودند، فرا خواندند. در مجموع چهل نوجوان يافتند. به هريك نيزهاي دادند و گفتند: اين كسي است كه پدران شما را كشته است. آنها با نيزههاي خود ضربتهاي خفيفي به او زدند. او بر روي چوبه دار گشتي زد و چهرهاش به سو كعبه برگشت و گفت: خداي را سپاس كه چهرهام به سوي قبله برگشت... . مردي از بني عبدالدارـ كه نامش ابومسيره بود.ـ آنقدر به وي نيزه زد تا به شهادت رسيد... .
براي زيد بن دثنه هم يك چوبهدار بر پا كردند. او گفت: ميخواهم دو ركعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را به چوبهدار بستند و گفتند: از آيين خود برگرد و از آيين ما پيروي كن تا آزادت كنيم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دين دست برنميدارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانهات بودي، خوشحال نميشدي؟
گفت: به خدا اگر من سلامت باشم و خاري محمد صلياللهعليهوآله را بيازارد، خشنود نخواهم بود. ابوسفيان گفت: هرگز نديدهايم كسي چون ياران محمد به رهبرشان محبت داشته باشند.(6)
قابليتهاي بالاي اين مربيان قرآن و مبلغان دين، پيامبر را بر آن داشت تا آنها را به فرماندهي مرثدبن أبيمرثد همراه افرادي از عضل و قاره به منطقه اعزام كند تا از وجود اين عزيزان در راه پيشبرد و اعتلاي اسلام و مسلمانان بهره ببرند.
تاريخ نويسان ويژگيهاي اين بزرگان را چنين نگاشتهاند:
همان گونه كه از شكل دعوت حضوري عضل و قاره برميآيد، آنها افراد ورزيده و آشنا به قرآن و احكام اسلامي ميخواستند. بدين جهت، عرضه داشتند: اي پيامبرخدا! قلوب ما به سوي اسلام متوجه شده و محيط براي پذيرش وحي آماده گرديده است. گروهي از ياران خود را همراه ما اعزام فرماييد تا در ميان قبيله ما تبليغ كرده، قرآن را به ما بياموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند.(7) پيامبر صلياللهعليهوآله در پاسخ به نداي آنها اين هفت تن را روانه كرد.
از خصوصيات روشن اين گروه، حضور مستمر آنان در جبهههاي حق عليه باطل بود. آنها در جنگ بدر(8) شركت كردند و برخي بزرگان قريش(9) و نيز حارث بن عامر بن نوفل(10) را به قتل رساندند. اين گروه درجنگ احد و برخي از سريهها نيز شركت فعال داشت. ابن اثير مينويسد: خالد بن بكير از افرادي بود كه پيش از جنگ بدر پيامبر او را همراه عبداللّه بن جحش و گروهي از مهاجران فرستاد تا راه را بر كاروان تجارتي قريش ببندند.(11)
از ويژگيهاي برخي از اين شهداي نكونام، اين بود كه كاملاً با فنون نظامي و آرايش جنگي آشنا بوده و نحوه جنگيدن آنها مورد تأييد پيامبر صلياللهعليهوآله بود. آن حضرت فرمود: هركه ميخواهد بجنگد، روش عاصم را پيش گيرد. ابن حجر عسقلاني مينويسد:
گويند: در شب بيعت عقبه يا بدر، پيامبر به ياراني كه همراهش بودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتيد چگونه ميجنگيد؟ عاصم بن ثابت از جاي برخاسته، در حالي كه تير و كمانش را در دست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دويست ذراع باشد، فقط تيراندازي ميكنيم و اگر آنقدر نزديك باشد كه نيزهها به آنها برسد، با نيزه به آنان حملهور ميشويم. هرگاه نيزهها شكست، آن را كنار گذارده و دست به شمشير ميشويم.
پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: آفرين بر تو، روش جنگ كردن همين است كه بيان كردي. سپس به يارانش فرمود: هركه ميخواهد جنگ كند، مانند عاصم بجنگد.(12)
واقدي مينويسد: گويند: زيد بن دثنه در خانواده صفوان بن اميه به زنجير كشيده شده بود. او شبها، شبزندهداري ميكرد و نماز ميگزارد و روزها روزه ميگرفت... صفوان هنگام افطار كاسه بزرگي شير برايش ميفرستاد.(13)
ابن اثير مينويسد: هنگامي كه خواستند زيد را به قتل برسانند، ابوسفيان به وي گفت: آيا دوست داشتي محمد به جاي تو نزد ما بود؛ او را به قتل ميرسانديم و تو نزد خانوادهات بودي؟ گفت: هرگز مايل نيستم در همين جايي كه محمد صلياللهعليهوآله هست، خاري در پايش رود و او را بيازارد در حالي كه من كنار زن و فرزندانم باشم.
اين جريان براي دشمن جز زيان دستاوردي نداشت. دشمن هدف تضعيف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقيب ميكرد؛ ولي ناكام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسولاللّه پيبرد.
ابوسفيان ـ كه از اين عشق به پيامبر صلياللهعليهوآله سخت شگفت زده شده بود.ـ لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاكنون نديدهام كساني مانند ياران محمد چنين يكديگر را دوست داشته باشند.(14)
اين واقعيت را در آخرين لحظات عمر خبيب نيز مشاهده ميكنيم. چون دو ركعت نماز گزارد، او را به سوي تير چوبيبرده، چهرهاش را به سوي مدينه گرداندند و محكم وي را بستند. سپس به او گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوست ندارم همه آنچه بر زمين است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آيا دوست داشتي محمد به جاي تو بود و تو در خانهات نشسته بودي؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانهام باشم و خاري وجود محمد صلياللهعليهوآله را بيازارد....(15)
بسياري از مردم هنگامي كه در شرايط ويژه و بسيار دشوار قرار ميگيرند، به بهانه عوض شدن شرايط، سستي پيشه كرده و از اصول پذيرفته شده دست بر ميدارند. اين پديده زشت هرگز در وجود اين مردان الهي راه نيافت و در شرايط دشوار اسارت، نه مرتكب خلاف شدند، نه گوشت حرام خوردند و نه به خيانتي تن دادند. گويند: زيد بن دثنه در خانواده صفوان بن اميه به زنجير كشيده شده بود. او شبها شب زندهداري ميكرد و نماز ميگزارد و روزها روزه ميگرفت و از خوراكيهايي كه با گوشتهاي كشته شده به غير ذبح شرعي بود، نميخورد... . اين موضوع بر صفوان گران آمد. كسي نزد زيد فرستاد و پرسيد: چه خوراكي ميخوري؟ گفت: من از گوشت جانوراني كه براي غير خدا كشته شده باشند، نميخورم و فقط شير خواهم آشاميد.(16)
در باره خبيب نيز نوشتهاند: وي در خانه زني به نام ماويه، كنيز بني عبدمناف، زنداني شده بود. ماويه گويد: چون ماههاي حرام سپري شد و تصميم به كشتن او گرفتند، پيش او رفتم و آگاهش ساختم. به خدا قسم، نديدم از اين جهت بيمي به خود راه دهد. او گفت: براي من تيغي بفرست تا خود را اصلاح كنم. پس من به وسيله پسرم ابوحسين تيغي برايش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت، با خود گفتم: نكند در صدد انتقام برآيد، پسرك را بكشد و بگويد مردي در مقابل مردي. اتفاقاً وقتي پسرم تيغ را به او داد و به شوخي گفته بود: به جان پدرت قسم، خيلي پرجرئتي؟! آيا مادرت نهراسيد وقتي تو را همراه تيغ نزد من فرستاد. من فكري بكنم. مگر نه اين است كه شما ميخواهيد مرا بكشيد؟
ماويه ميگويد: من اين سخن را شنيدم. پس گفتم: اي خبيب! من درتو همان امانت الهي را ميبينم و اين تيغ را براي رضاي پروردگارت برايت فرستادم نه براي اين كه پسرم رابكشي. گفت: مطمئن باش او را نميكشم. در آيين ما مكر و غافلگيري روا نيست.(17)
واقدي مينويسد: زيد بن دثنه و خبيب را در يك روز براي اعدام آوردند... چون يكديگر را ملاقات كردند، يكديگر را به صبر و پايداري توصيه كردند و از هم جدا شدند.(18)
وقتي خبيب را نزديك دار آوردند، گفت: آيا اجازه ميدهيد دو ركعت نماز بگزارم؟ گفتند: آري. دو ركعت نماز گزارد... واقدي مينويسد: براي من از ابوهريره روايت كردهاند كه ميگفت: نخستين كسي كه هنگام كشته شدن، دو ركعت نماز خواندن را سنت كرد، خبيب بود.(19)
زيد بن دثنه نيز پيش از شهادت اين كار را انجام داد.(20)
خبيب در حال اسارت با صداي بلند قرآن ميخواند تاگوش شنوندگان با آيات الهي آشنا شوند.
ماويه ميگويد: خبيب شبها قرآن ميخواند؛ زنهاـ كه صداي قرآن خواندن او را ميشنيدند.ـ ميگريستند و بر او دل ميسوزاندند.(21)
عظمت و بزرگواري اين مردان الهي آن وقت در نظر ما جلوه ميكند كه روحيه عالي اين گروه را بيشتر مورد مطالعه و دقت نظر قرار دهيم. در تاريخ ميخوانيم:
عاصم با ديدن اين خيانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن وارد شود. بدين جهت، گفت: من نذركردهام هرگز پناه مشركي را نپذيرم. سپس دست به شمشير برده، در راه دفاع از اسلام و تبليغ آيين حق جان سپرد.(22)
عبداللّه بن طارق نيز در نيمه راه ـ كه دست خود را از بند رها ساخت.ـ دست به شمشير برد و به آنها حمله برد. دشمنان ـ كه از تسليم شدن وي نوميد بودند.ـ به شدت او را سنگباران كردند و در «مرّالظهران» به شهادت رساندند.(23)
چون خبيب را به چوبهدار بستند، به او گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه كه در زمين است از آنِ من باشد و از اسلام برگشته باشم.(24)
او در بالاي چوبهدار زير لب چنين زمزمه ميكرد:
به خدا سوگند! اگر مسلمان بميرم، غصهاي ندارم كه در كدام منطقه به خاك سپرده شوم. مرگ رقّتبار من در راه خدا است و اگر او بخواهد، اين شهادت را بر اعضاي قطعه قطعه من مبارك ميسازد.(25)
شهداي والامقام رجيع آنقدر نزد پروردگارشان آبرو كسب كردند كه خداوند دعايشان را مستجاب كرد:
الف ـ واقدي مينويسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت: پروردگارا! من در آغاز روز از دين تو حمايت كردم، تو در پايان روز پيكرم را حمايت فرماي. اين بدان جهت بود كه دشمن شهدا را برهنه ميكرد. دشمنان آن قدر نيزه به او زدند تا كشته شد. سلافه دختر سعد بنشُهَيد ـ كه همسر و چهار پسرش كشته شده بودند و عاصم دو پسرش را در جنگ احد كشته بود.ـ نذر كرده بود اگر بر عاصم چيره شود، دركاسه سرش شراب بياشامد. به همين منظور، براي كسي كه سرعاصم را بياورد، صد ماده شتر جايزه قرار داده بود. اين موضوع را اكثر اعراب و بنيلحيان ميدانستند. بنابراين، تصميم گرفتند: سرعاصم را جدا كنند و آن را براي سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر جايزه بگيرند. خداوند متعال زنبوران را برانگيخت تا از پيكرش حفاظت كنند. هركس نزديك ميشد، با نيش زنبورها رو به رو ميگرديد. زنبورها آنقدر زياد بودند كه كسي ياراي مقابله با آنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهايش كنيد؛ چون شب فرا رسد، زنبوران خواهند رفت. چون شب رسيد، خداوند سيلي فرستاد كه پيكر او را با خود برد.(26)
ب ـ هنگامي كه خبيب را به چوبه دار بستند، خداي خود را مخاطب قرار داده، گفت:
پروردگارا! من چيزي جز چهره دشمن نميبينم، خدايا! در اينجا كسي نيست كه سلامم را به رسول تو ابلاغ كند، خودت چنين كن.
اسامة بن زيد از قول پدرش چنين روايت ميكند: پيامبر صلياللهعليهوآله همراه يارانش نشسته بود، حالتي همچون حالت نزول وحي به او دست داد و شنيديم كه ميفرمايد: «سلام و رحمت خدا بر او باد.»
سپس فرمود: «جبرئيل از خبيب بر من سلام ميرساند.»(27)
ج ـ ماويه ميگفت: به خدا سوگند، هيچ كس را بهتر از خبيب نديدهام. من از شكافِ در مواظب او بودم. او را به زنجير كشيده بودند و من ميديدم كه او خوشههاي انگوري به بزرگي سرانسان در دست داشت و ميخورد. در صورتي كه آن هنگام، موسم انگور نبود و حتي يك حبه انگور هم پيدا نميشد. بدون ترديد اين روزيِ خاصي بود كه خداوند به او ارزاني ميفرمود.(28)
برخلاف اظهارات برخي از منافقان مدينه كه ميگفتند: اينان نه در خانه خود نشستند و نه پيام صاحب خود را (پيامبر صلياللهعليهوآله ) رساندند.(29) بايد گفت: غرض رساندن رسالت الهي و بيدار كردن مردم بود، حال هركجا كه باشد. وحشيگريهايي كه در برابر يك معلم قرآن و مبلّغ دين انجام دادند، زمينه مساعد براي پذيرش اسلام فراهم آورد كه آثار آن به تدريج ظاهر گرديد.
در پايان، خبيب از اين كه به مأموريت و وظيفه دينياش عمل كرده، خشنود است و خدا را چنين ميخواند: خداوندا! ما به مأموريتي كه از سوي پيامبر صلياللهعليهوآله داشتيم، عمل كرديم.(30)
از اين خاطره ناگوار ما چه درسي ميگيريم و دشمن چه نتيجهاي گرفت؟
خوشبختانه بايد گفت: اين جريان براي دشمن جز زيان دستاوردي نداشت. دشمن هدف تضعيف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقيب ميكرد؛ ولي ناكام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسولاللّه پيبرد. ابوسفيان و ديگران ـ كه شاهد صلابت و مقاومت خبيب بودند.ـ بدين واقعيت اعتراف كردند. اخنس بن شريف ميگفت: اگر ياد محمد صلياللهعليهوآله ميبايست در موقعيتي فراموش شود، اين موقعيت بود؛ ولي ما هرگز نديديم پدري براي فرزندش آن قدر تحمل سختي بكند كه اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله به خاطر وي تحمل كردند.(31)
آري، آنان به وظيفه خود عمل كردند و مشمول آيه «الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّ اللّه و كفي باللّه حسيباً»(32) شدند. امروز نوبت ما است كه اين وظيفه خطير را به هر شكل ممكن انجام دهيم و خود را مشمول اين آيه سازيم.
1 ـ مغازي و اقدي، ترجمه، مهدوي دامغاني، ج 1، ص 262.
2 ـ معجم البلدان، ج 3، ص 29.
3 ـ اسدالغابة، ج 3، ص 74.
4 ـ تاريخ نويسان در باره تعداد شهداي رجيع اختلاف نظر دارند. ابن اثير معتقد است كه شش نفر بودهاند (كامل ابن اثير، ج 1، ص 59) و بخاري تعداد آنها را ده نفر ميداند. (صحيح بخاري، ج 3، ص 28)
5 ـ روستايي نزديك مكه مكرمه است. (معجم البلدان، ج 4، ص 63)
6 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 261.
7 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 499.
8 ـ العقد الفريد، ج 3، ص 304؛ سيراعلام النبلاء، ج 1، ص 186.
9 ـ در اسدالغابه (ج 2، ص 104) آمده است كه به دست عاصم كشته شد.
10 ـ و در اسدالغابه آمده است كه نامبرده به دست خبيب كشته شد.
11 ـ همان، ج 2، ص 77.
12 ـ الاصابه، ج 2، ص 245.
13 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
14 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 230.
15 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 266.
16 ـ همان، ص 267.
17 ـ همان، ص 264؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 60.
18 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
19 ـ همان، ج 1، ص 264؛ السيرةالنبويه، ج 3، ص 182.
20 ـ مغازي، ص 267.
21 ـ همان، ص 264.
22 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 499؛ مغازي واقدي، ج 1، ص 262.
23 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 263.
24 ـ همان، ص 266.
25 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 501.
26 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 262.
27 ـ همان، ص 266.
28 ـ همان، ص 264؛ سيراعلام النبلاء، ج 1، ص 249.
29 ـ السيرةالنبويه، ج 3، ص 183.
30 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 501؛ السيرةالنبويه، ج 3، ص 182.
31 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
32 ـ احزاب، آيه 39.